رمان مدرسه رویایی من
p¹⁰
آت : فکر میکنم نباشی
کوک : اوک... نمیدونم آت از کجا فهمید که من مافیام ولی بهش گفتم اشتباهه..
آت : کمی بهش شک کردم... آخه خنده؟!... بحث مافیا؟؟
کوک : واستا الان میام
آت : اوک...ولی کجا؟!
کوک : رو میام... از ماشین پیاده شدم و رفتم بستنی فروشی و بستنی گرفتم ...حساب کردم و برگشتم سمت ماشین...خب بفرما
آت : اووو...مرسی چرا زحمت کشیدی
کوک : نوش جونت
آت : مرسی...کوک راه افتاد سمت بار حدودا ²⁰ بعد رسیدیم پیاده شدم میخواستم وارد بشم که کوک از دستم گرفت برگشتم سمتش.... اتفاقی افتاده؟!
کوک : یه خواهشی دارم
آت : بگو
کوک : لطفاً تظاهر کن دوست دخترمی
آت : ....
و خماری💋
آت : فکر میکنم نباشی
کوک : اوک... نمیدونم آت از کجا فهمید که من مافیام ولی بهش گفتم اشتباهه..
آت : کمی بهش شک کردم... آخه خنده؟!... بحث مافیا؟؟
کوک : واستا الان میام
آت : اوک...ولی کجا؟!
کوک : رو میام... از ماشین پیاده شدم و رفتم بستنی فروشی و بستنی گرفتم ...حساب کردم و برگشتم سمت ماشین...خب بفرما
آت : اووو...مرسی چرا زحمت کشیدی
کوک : نوش جونت
آت : مرسی...کوک راه افتاد سمت بار حدودا ²⁰ بعد رسیدیم پیاده شدم میخواستم وارد بشم که کوک از دستم گرفت برگشتم سمتش.... اتفاقی افتاده؟!
کوک : یه خواهشی دارم
آت : بگو
کوک : لطفاً تظاهر کن دوست دخترمی
آت : ....
و خماری💋
- ۵.۴k
- ۲۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط